۱۳۹۵ آذر ۱۹, جمعه

تقدیم به دوستان عزیزم منوچهر ،رضا و هدایت و عموهای عزیز انها که در فراق پدرشان عزادار هستند

عقاب عاشق خانه! بدون پر برگشت
غریب رفت، غریبانه تر پدر برگشت

رسید و دستش ‌را، روی‌ زنگ خانه ‌نگذاشت
غروب كرد یه باره ستاره ای كه نور خانه داشت!
باور نکردیم ان غروب کرده نور نداشت
اما واقعیت خورشید ما طلوع نکرد نور نداشت
دوید مادر و در چشم های او نِگریست
ـ «سلام...» بعد درآن بازوان خسته ‌گریست

كه تشنه است خانه  كه در تنش دارداما پدر ندارد
كه  دنیا سیاه  است مادر ‌ عطش دیدنش  ‌دارد

پدرم ـ «کدام سِحر، کدامین خزان اسیرت كرد
کدام برف به مویت نشست و پیرت كرد

که نوای غم انگیز بی صدا وارد خانه شد چون  نبودی
چقدر خواندمت فریاد،،، امّا... بگو كجا بودی؟!
.
همینكه چشم گشودم به... خانه پدرم  خانه نبود
رسید تابوتت، امّا... نه! عادلانه  نبود

حدیث غمزده فراق خانواده نبود تو بود
رسید نامه ات امّا وصیّت خون بود

نگاه كن پسرت را كه شكل درد شده
كه ‌چندروز شكسته‌ست تا بی پدر ‌ شده!

كه رفت شوكت خورشید و سایه‌ها ماندند
تو كوچ كردی و با ما كنایه ها ماندند

كه هیچ حرف جدیدی به غیر غم نزدیم
فقط كنایه شنیدیم و -آه!- دم نزدیم

شكنجه دیدم نبودی  اینجا از عافیت گفتند
نمرده بودی برای من  و صد بار تسلیت گفتند

هر آنكه ماند گرفتار واژه ی «خود» شد
تو رفتی از بر ِ ما و هر آنچه می شد، شد!!
.
به باد طعنه گرفتند كار مَردَم را
سكوت كردم و خوردم صدای دردم را

منی كه مونس رنج دقایقت بودم
سكوت ‌كردم ‌وماندم... كه ‌عاشقت بودم!!»
.
نگاه كردم و دیدم پدر سرش خم بود
نه! غم نداشت، پدر واقعاً  خود غم بود!!
.
پدر شكستن ابری میان هق هق گریه ها بود
پدر اگرچه غریبانه،رفت، هنوز عاشق ما بود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر