۱۳۹۵ بهمن ۱۲, سه‌شنبه

تمدن بزرگ ایران توسط کوروش بزرگ دنیا را دگرگون کرد

کــوروش و داریــوش بــا اســتفاده از عناصــرتمــدنی پرمایــۀخاورمیانــه ،یــک  تمــدن نــوینی را
پایه گذاری کردند که از جهات بسیاری باتمدنهای پیشین متفاوت بود . آنـان تجـارب سیاسـی
و اداری خبرگان وحکومتگران میانرودان و مصررابه خدمت ادارۀ کشور درآوردند تاجهـانی
بسازند عاری ازاختلافات قومی و جنگهای نابودگر که جزبرباد دادن دست آوردهـای تمـدنی
انسانهانتیجه ای درپی نداشت.
بـا شـکلگیـری تمـدن ایرانـی سـلطنت ازآسـمان بـه زیـر کـشیده شـد، نماینـدگان خـداهای
جنگ افروز و ویرانگر از عرش خدایی به زیـر کـشیده شـدند، معبـ د کـه بـرای هـزاران سـال شـیرۀ
کار و تلاش انسانهارا میمکید و انسان رابردۀ متولیان خویش میخواست نقش برده پروریش
را از دست داد، و سلطنت با هدف رشد معرفت انسانی و پرورش اذهان صلح دوست و مداراگر
در خدمت انسانسازی و جهانسازی قرار گرفت. خدایان خشم آور وجهانسوز سابق درتمدن
هخامنـشی جایـشان رابـه خـدائی دادنـد کـه «آفریننـدۀخـردِ انـسانی» و «آفریننـدۀ شـادی بـرای
انسان» بود. این شعاری بود کـه داریـوش بـزرگ همـواره تکـرار مـی کـرد و بـربلنـدای صـخره هـا
نقـش مـیکـرد تـا درس خـردورزی و شادزیـستی بـه انـسانهابدهـد. شادزیـستی نیـزجـزبـا ایجـاد
امنیتِ سراسری و پایان گرفتن جنگها و درگیریهائی که لشکرهای جهادگرِخدایان سابق به راه
میافکندند امکان نداشت.
با شکل گیری تمدن ایرانـی، شـاه دیگـر همچـون شـاهان دیرینـۀ میـانرودان و مـصر مـدعی
خدازادگی و نبوت و عِصمت نبود. او تقدس خویش را ازراهخ دمتگزاری به بـشریت بـه دسـت
میآورد نه ازآسمان. اگر درتئوری سیاسی مصر و بابل شاه فرزند و نماینـدۀخـدایـا ذات خـدا
شـمرده مـیشـد، درتمـدن ایـران شـاه یـک انـسان برجـسته ائـی بـود کـه وجـودش بـرای برقـراری
امنیت و آرامش و ثبات درجهان ضرورت داشت و نزد وجدانِ خودش مکلف بود که راسـتی و
درستی را در جهان بگستراند و بـابـدیها و کجیهـا بـستیزد، و بـه خـاطر همـین تکلیفـی کـه بـرای
خودش درنظر گرفته بودچنین پنداشته میشد که موردحمایت و هدایت دائمی خـدای جهـان
است و آفریدگاریکتابرای تحقق این وظیفۀ انسانی بهاو پادشاهی دادهاست.
سنتی که کوروش و داریوش نهادند تـاپایـان دوران شاهنـشاهی ایـران اسـتمراریافـت . سـنخـست مـسیحی ایـن تئـوری بـه صـورت مـصری کهـن ِخـویش درفلـسطین ِتـابع امپراتـوری روم
بـه صـورت تثلیـث «ایـل/ ایـشوعا/ روح آسـمانی» (اب/ ابـن/ روح القـدس) تجلّـی کـرد؛ و یـک
سده بعد، دینی براساسآن ساخته شد که درآینده دین رسمی امپراتوری روم گردید . دراینجا
نیز ایشوعا ­مثل فرعون­ خدازاده ئی بود که دراثرآمیزش روح خدابا دوشیزه ئـی بـاکره پدیـد
آمده بود و ازاینحیث اوخدا در کالبد انسانی بود، و آمده بود تابرجهان سلطنت کند.
شاهان دنیـای ماقبـل شاهنـشاهیِ ایـران زیـرپـرچم خـدایانی کـه آنهـارابـه عنـوان نماینـدۀ
خاص ِخویش برگزیده و مکلف کرده بودند که بـاخـدایان و پیـروان خـدایان دیگـرجهـاد کننـد
رسالت نابودسازی پیروان همۀ ادیان وخدایان وحاکمیت بخشیدن به دین خودشان رابر دوش
میکشیدند.اساس نظریۀ دینی سیاسی همۀحکـومتگران دنیـای سـامی در طـول تـاریخ آن بـوده
که باید با ادیان دیگرجنگید تا همه از میان ب رود و دینی جز دین خودی که تنها دین حق اسـت
درجهان برجـانمانـ
.آنـان از سـوی خـدایان خودشـان حکمـی قطعـی داشـته انـد کـه یـا مـردم را
به دین خودشان درآورند یانابود کنند. درادیان سامی هیچگونه آشتی میـان فاتحـان و مغلوبـان
وجود نداشت. مغلوبان یاباید برده و بندۀفاتحان وخدایان آنهـا مـیشـدند یـا مـیمردنـد. ایـن
طرزفکر در همۀ ادیان سامی اعمال شده ا ست و دینهای سامی عموماًبه ضـرب شمـشیر در میـان
جماعات انسانی جاباز کرده است. کسانی ادعا کرده اند که دین مسیح بـدون شمـشیر همـه گیـر
شــده اســت. شــاید ایــن ادعــا در دورانــی کــه تبلیــغ گــران مــسیحی از کمکهــای مــادی اســتعمار
سده های ۱۸و ۱۹ برخورداربودند و درجماعات گرسنه و قحطی زدۀآفریقا وجنـوبغـرب هنـد
تبلیغ میکردند مصداق داشته باشد. ولی وقتی به داستان شـهادت طلبـی مـسیحیانِ جهـادگر در
سـدههـای چهـارم تـا شـشم مـسیحی کـه دوران گـسترش آ ئـین مـسیح درخاورمیانـه بـود مراجعـه
میکنیم میبینیم که چه جنایتها که جهادگران مسیحی برای تحمیل دین خودشان برجماعات
انسانی انجام نداده اند! آنهانه تنهاباپیروان ادیان دیگـربـه خـشن تـرین شـیوههـارفتـار کردنـد
بلکـه بـا مـسیحیان پیـرو مـذاهبی کـه مخالفـشان بودنـد نیـزبـیرحمانـه تـرین شـکنجه هـارابـه کـار
بردنــد کــه(( ســاده تــرین آنهــا آویــزان کــردن مخالفــان ازانگــشتان کوچکــشان و برکنــدنِ پوســتِ
مخالفانــشان و کــشتن آنهــا درزیــر شــکنجه هــای وحــشیانه بــود)).۱

تــاریخ ارمنــستان و انــاتولی در
سده های پنجم و ششم مـسیحی پـراسـت از داسـتانهای قتـل عام هـا وخانـه سـوزیها و آدم سـوزیها
توسط گروههای جهادگر مسیحی ِزیر حمایـت امپراتـوریِ روم کـه مـردم را مجبـوربـه تـرک دیـن
سنتی خودشان و اتخاذ دین مسیح میکردنـد. در دوران جهـاد۲
مـسیحیان در سـده هـای چهـارم و
پـنجم کـه عمـدةًبـرای نابودسـازی دو دیـن میتریَـسنه و مـانوی بـودچنـان کـشتارها وجنایتهـائی میان همۀ شـاهان دنیـای باسـتان تنهـا شـاهان ایـران بـوده انـد کـه خودشـان را صِـرفاًبنـدگان خـدا
اعلام کرده اند و مدعی هیچگونه تقدس ماورای طبیعی و آسمانی برای خودشان نبـوده انـد. در
هیچ زمانی هیچ شاهی درایران ادعانکـرد کـه فرسـتادۀخـدا اسـت و قـوانینی کـه وضـع کـرده از
آسمان برایش فرستاده شده است. در هیچ زمانی درایران هیچ شـاهی ادعـانکـرد کـه خـدازاده
اســت و بایــد مــورد پرســتش واقــع شــود. منتهــای ادعــای شــاهان ایــران آن بــود کــه ســلطنت را
اهورمزدابه  انها داده و موردحمایت و عنایت اهورمزدایند. اگر درجائی ­درزمـان ساسـانی­
برخی از شاهنشاهان ایران لقب خدایگان رابرای خودشان برگزیدند، منظورشـان ازایـن لقـب
آن نبود که مدعی الـوهیتی چـون فرعونـان یـا اسـکندر و دیگـر مقـدونیها و رومیهـابـوده باشـند .
«خدایگان» درفرهنگ ایرانی مترادف با «شاهبود» نهچ یز دیگر. امروز هم وقتی ما میگوئیم
فلانـی«کدخـدا» اسـت منظورمـان آن نیـست کـه او معبـودخانـه اسـت، بلکـه «خـدا» دراینجـا
بـه معنـای سرپرسـت و «ولـی» اسـت. همچنـین اسـت «شـهرخدا» و «دهخـدا» و «خـدایگان» و
امثـال آنهـا. شاهنـشاهان ایـران هرجـا لقبـی اینچنـین بـهخـود مـیدادنـد منظورشـان آن بـود کـه
سرپرست ملتاند، نهآنکهبخواهند ادعای الوهیت کنند یانامشان رابانامخداپیوند بزنند.
درتمدنهای ماقبل هخامنشی شاه به عنوان نماینده و پیامبرخدا مالک تـامالاختیـار مـردم
شمرده میشد و همۀ مردم بنـدگان او بـه شـمار مـیرفتنـد. همـۀفرعونـان مـصرخـدا و فرزنـد خـدا
شمرده میشدند، و تئـوری سیاسـی مـصر ازیـک تثلیـث «خـدا/ خـدازاده/ شـاه» ­کـه هرسـه در
فرعون جمع آمده بود­ تشکیل میشد.فرعون خدابود زیـراروحـش ازآسـمان آمـده بـود تـابـر
روی زمین خدایی کند؛خدازاده بود زیراروح خـدای آسـمانی در مـادرش دمیـده شـده بـود و او
ازآن روح به وجود آمده بود؛ و شاه بود زیـرابـر مـردمح کومـت مـیکـرد. در میـانرودان و عـیلام
شاه نمایندۀخدا و برگزیده و پیامبراو و موردخطاب دائمی او بود، و مـردم نـه رعایـای او بلکـه
بندگان او بودند. درتمدن کوچک یهود و تمدنهای کوچک کشورهای صـور و کنعـان نیـز شـاه
نمایندۀبیواسـطۀ خـدا و مـورد خطـاب خـدابـود . بـاتـشکیل تمـدن ایرانـی ایـن وضـعیت تغییـر
کـرد، و دروازههـای نـوینی بـرروی معرفـت بـشری گـشوده شـد کـه تـاپـیش ازآن بـرای بـشریتِ
خارج ازفلات ایران ناشناخته بود.
ولی اقوام میانرودان و شام و مـصرآمـاده بـرای بریـدنِ کلـی ازباورهـای وهـم آمیـز هـزاران
سالۀ خویش نبود. نظریۀ خدازادگی و نمایندۀآسمان بودنِ شاه همچنـان بـالقوه در میـان رودان
و شام و مصر سریان داشت تا آنگاه که اسکندر مقدونی وجانشینانش به تـأثیرازفرهنـگمـصرِ
فرعونی ادعای خدازادگی وخدائی کردند و مثل فرعونان مورد پرستش قرار گرفتنـد

. ـادامه.  
              دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر