۱۳۹۵ بهمن ۲۰, چهارشنبه

سه شعر اعتراضی

چقدر تنهایی
چقدر غمگینم
تا آخر عمرم
تو رو نمی بینم

من از تو دل کندم
من از تو در رفتم
واسه فراموشی
به این سفر رفتم

نه توی ابرا و
نه اونور آبم
ولی توو آغوشت
دیگه نمی خوابم

نه خواب نه بیدار
سرم پر از حرفه
یه کوه پشتم بود
که فهمیدم برفه

لبای داغ کی
گرفت و آبت کرد؟
چشاش به هم ریختت
یواش خوابت کرد

میونمون مه بود
تو رو نمی دیدم
هنوز نباریدم
هنوز توو تردیدم

من از تو دل کندم
من از تو در رفتم
واسه فراموشی
به این سفر رفتم

چقدر توو خودتی
چراغِ خاموشی!
صدات غم انگیزه
از اونور گوشی

یه جاده از کلمه
جلوی پاهامه
تا آخر عمرم
غمات باهامه!

نه بادِ سرگردون
نه ماهیِ آبم
ولی تو آغوشت
دیگه نمی خوابم

من از تو دل کندم
من از تو در رفتم
تا آخر عمرم
فقط سفر رفتم

فاطمه اختصاری
زنِ این شعر تخت خوابیده
 مردِ این شعر تخت خوابیده
 بچّه ی شعر تخت خوابیده
شعر بی شخصیت شروع شده

 کارهایی که کرده خواهد شد:
 سفره و چای برده خواهد شد
 بعد صبحانه خورده خواهد شد
  پول مربوط به اجاره و قبض
 طبق عادت شمرده خواهد شد

اتفاقات غیرممکن ِشعر:
خودکشی، سکس، بچه آوردن
 عاشقی و تجاوز و مردن
بوس و دلتنگی و شکایت و حبس
سفر ِ با قطار و غم خوردن

فکرهایی که در سر آمده است:
 گندِ این زندگی در آمده است
 سایر ِ فکرها: نه! چیزی نیست!
حس: فقط مورمور ِشست ِپا
 که طبیعی ست، از مریضی نیست!

آخرش چی؟ ادامه دادن به
خواب هایی که بچه می بیند
 خواب هایی که مرد می بیند
خواب هایی که زن نمی بیند

فاطمه اختصاری من نمی‌آیم به هوش از پند، بیهوشم گذار

بحر من ساحل نخواهد گشت، در جوشم گذار

گفتگوی توبه می‌ریزد نمک در ساغرم

پنبه بردار از سر مینا و در گوشم گذار

از خمار می گرانی می‌کند سر بر تنم

تا سبک گردم، سبوی باده بر دوشم گذار

کرده‌ام قالب تهی از اشتیاقت، عمرهاست

قامت چون شمع در محراب آغوشم گذار

گر به هشیاری حجاب حسن مانع می‌شود

در سر مستی سری یک بار بر دوشم گذار

شرح شبهای دراز هجر از زلف است بیش

پنبه‌ای بر لب ازان صبح بناگوشم گذار

می‌چکد چون شمع صائب آتش از گفتار من

صرفه در گویایی من نیست، خاموشم گذار

Ghaseme

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر